روی بلندی ایستاده بودم و زمین زیرِ پام بود و درخت و درخت و درخت. باد موهای خیسم رو خشک می‌کرد و شالم توی هوا شناور بود. صدای باد و برگ و آب و پرنده‌ها توی گوشم و تمیزترین و خوش‌عطرترین هوای دنیا توی ریه‌هام. از لحظه‌هایی که همه‌ی زندگی‌م خودم رو به سمت‌شون کشیده‌م؛ لحظه‌هایی که انگار نه انگار آدمی وجود داره. زندگی، نفس‌گیره. لذت می‌برم و مطمئنم مرگ هم توی این لحظه‌ها همین‌قدر خواستنی ه. نگاه می‌کردم و زیبایی بی‌انتها بود. می‌خواستم این لحظه‌ها و این منظر‌ه‌ها برای همیشه تو وجودم ثبت بشن. باهام بمونن. یه بخشی از من باشن، چون از دست رفتن این لحظه‌ها از هر لحظه‌ی دیگه‌ای دردناک‌تر بود. هنوز مسئله‌م با عکس حل نشده. عکس حتا نصف مطلب رو هم ادا نمی‌کرد. فکر کردم نقاشی؟ و تلاش کردم خلق این صحنه رو با قلم‌مو تصور کنم و باز هم جواب نبود. نگاه کردم و باز نگاه کردم و توی ذهنم گشتم، اما حتا کلمه هم نبود جز سبزترین سبزِ دنیا. سبزترین سبز دنیا زیر پاهای من بود و من خیلی خیلی بالاتر. فکر کردم موسیقی بهتر از هر چیزی حق مطلب رو ادا می‌کنه و تلاش کردم موسیقی درخور رو توی ذهنم بسازم و هرچند بهتر، اما باز هم جواب نبود. زیبایی گاهی همین‌قدر عمیق و شگفت‌انگیزه. خوشحال‌ترین بودم و می‌تونستم گریه کنم. رها بودم و انگار توی قفس. هیچ‌وقت انقدر خوب نفس نکشیده بودم و باز انگار نفسم بالا نمیومد. از چیزی نمی‌ترسیدم و وحشت کرده بودم. دلم همه چیز رو می‌خواست؛ همه‌ی به ظاهر متضادهای دنیا رو با هم می‌خواستم. جای خالی‌شون تو وجودم درد نمی‌کرد، تیر می‌کِشید. می‌خواستم خودم رو پرت کنم پایین تا بخشی از این سبزها و درخت‌ها و صداها و بزرگی باشم. می‌خواستم همه‌ی دنیا رو برای همه‌چیز بگردم و می‌خواستم از ناتوانی‌م بمیرم. لذت می‌بردم و رنج. از پشت بغلم کرد و آروم شدم. آدم ابراز احساسات نیستم، سرکستیک می‌شم معمولن. گفتم:"مثل اون دوتا توی تایتانیک."  دستامو باز کردم و باد محکم به صورتمون می‌خورد. می‌خواستم بگم این‌جا تو بغل تو حتا قشنگ‌تره، اما درعوض گفتم:" چقدر دردناکه دستم به هیچ‌چی نمی‌رسه. همه چیز رو می‌خوام و این نتونستن، این ناکافی بودن دردناکه. می‌دونم می‌دوئم و نمی‌رسم و هیچ‌وقت به اندازه‌ی الان این رو درک نکرده بودم. همه‌چیز رو می‌خوام و نمی‌تونم داشته باشم‌ش." زنبقی که چیده بود رو گذاشت توی دستام و گفت:"بیا. حالا یه تیکّه‌ش رو داری." فکر کردم فقط یه آدم دیگه‌ست که می‌تونه به یه گل کوچیک، عظمت همه‌ی دنیا رو ببخشه.

دنیا جا گرفت تو دستام و برای این به‌جاترین حرکت مُردم؛ هم لحظه‌ها در من ثبت شدن و هم یه بخشی از من روی اون کوه جا موند.